هامانهامان، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

هامان هستی مامان

انتظار

هامان جون گل زندگیم خیلی منتظرم تا مامان صدام کنی از انتظار مردم پسرم هرچی بهت می گم بگو ماما فقط بانگاه جذاب و دلربات دل از مامان می بری و هیچ نمی گی می خوای برام ناز کنی می دونی چقدر عاشق این کلمه هستم فدای چشمات شم مامانی ...
3 اسفند 1389

بدون عنوان

سلام هامان جان صبح بخیرمامانی خیلی متأسفم چون صبح شنبه رسیدومجبورشدم تنهات بزارم و بیام سرکارقبل از اومدن وقتی صورت ماهت رو بوسیدم بغض گلوم روفشارمی داد چون تابرگردم خیلی دلم برات تنگ می شه پسرم مواظب خودت باش عزیزم خیلی دوست دارم ...
30 بهمن 1389

بدون عنوان

من هامان هستم نی نی هابیایین باهم دوست بشیم من درهشت ماهگی نشستم درنه ماهگی نشسته به حرکت دراومدم من اصلاًسینه خیز نمی رم الان هم که ده ماهه شدم ازهرچیزی برای بلندشدن وو ایسادن استفاده می کنم نمی دونم چراهمه تامن می خوام بلند شم جیغ میزنن برای شماهم پیش اومده؟من هم دارم تلاش می کنم روی پای خودم وایسم بیایین به بزرگترابگیم فقط تشویقمون کنن ...
30 بهمن 1389

بدون عنوان

هامان جون خیلی نگرانم آخه اونطورکه باید و شاید غذا نمی خوری من هرآنچه که دکترت دستورمیده رودرست می کنم و اجرامیکنم ولیاطرافیان می گن آخه غذاهاش بیمزه و بی نمک و بدون ادویه است عزیزم آخه دکترت می گه از این چیزانبایدبخوری برات ضررداره من فقط به فکرسلامتی توهستم واقعاً نمی دونم بایدچه کنم دوست دارم و عاشقت هستم گل پسرم،عزیزم،امیدم و.....آرزومه که همیشه سلامت باشی ...
30 بهمن 1389

بدون عنوان

سلام هامان جان صبح بخیرمامانی خیلی متأسفم چون صبح شنبه رسیدومجبورشدم تنهات بزارم و بیام سرکارقبل از اومدن وقتی صورت ماهت رو بوسیدم بغض گلوم روفشارمی داد چون تابرگردم خیلی دلم برات تنگ می شه پسرم مواظب خودت باش عزیزم خیلی دوست دارم ...
30 بهمن 1389