18 ماهگی

١٨ ماهگیت مبارک

گل پسرم امروز 18 ماهه شدی

امیدوارم هزارساله باشی

مدتهاست استرس واکسن 18 ماهگیت رو دارم کلی خودم رو آماده کردم که چهار شنبه بریم واکسنتو بزنیم ولی با دکترت تماس گرفتم گفت مسافرتم و هفته آینده بیارش مجبورم چهارشنبه آینده ببرمت تا پنجشنبه و جمعه پیشت باشم و مجبور نشم مرخصی بگیرم  استرس و دلشوره زیادی برای این واکسن دارم خدا به خیر بگذرونه

هامان جان شما اونقدر بزرگ شدی که همه چیز رو درک کنی دیروز بابا گفت زنگ بزن به دایی فوری رفتی گوشی تلفن رو برداشتی و به من دادی

موقع خوردن داروهات (ویتامین آد-آهن و زینک پلاس) تا منو دارو به دست می بینی بدو میری بغل بابا می شینی و دهنت رو باز می کنی و منتظر می مونی تا داروهارو بهت بدم

وقتی می گم بیا  بهت شیر بدم  میری روی تخت دراز می کشی و منتظر می مونی تا بیام

و موقع غذا خوردن میری و صندلی غذات رو کشون کشون میاری و با کمک بقیه میشینی و منتظر می شی غذارو جلوت بزارم و طبق معمول هم اول از همه باید "ست"(ماست) رو نشونه می گیری بعدش هم که مدام آب می خوای و بیش از غذا آب و ماست می خوری و کل لباسها و میز و... رو ماستی می کنی و بعدش هم که یه حموم نیاز داری

برنامه خاله شادونه رو خیلی دوست داری تا شروع میشه از بقیه هم دعوت می کنی که بیان تماشا

آلبوم عکس قبل از یکسالگیت رو برمیداری و مدام نی نی  میگی و بوس می کنی

هر کسی میره حموم بدو وانت رو میاری پشت در حموم میشینی و در میزنی تا تسلیم بشیم و کلی آب بازی و شیطنت عزیزم

تا سوار ماشین میشیم و ضبط رو روشن می کنیم از همه من جمله بابا که در حال رانندگیه دعوت می کنی که "نانا "کنه

پسرم عزیزم حدود دو هفته می شه حلقه ازدواجمو نمی دونم کجا انداختی هر چه تلاش می کنم و جستجو نتیجه ای نداره

دیروز هم که از ساعت 11 صبح تا ساعت 1 جاروبرقی روشن بود و در اختیار شما نه به من میدادی نه بابا صدای جاروبرقی هم روان منو بهم ریخته بود از شدت عصبانیت رفتم زیر دوش آب...

خلاصه که شیرین کاری می کنی و روز بهروز عزیزتر از قبل می شی الان که اداره هستم خیلی دلم برات تنگ شده عزیزم می بوسمت ای تموم هستی