بازی
پسرم دیروز صبح ساعت 15/6 صبح چشماتو وا کردی و منو در حال آماده شدن دیدی و بهونه گیری شروع شد هر چی می گفتم برو پیش بابا همش می گفتی نه خلاصه تصمیم گرفتم کمی بازی کنیم و بعدش برم شماهم به هر طریق ممکن می خواستی منو خونه نگهداری کتاب مامان رو آوردی و با حرکاتت به من گفتی که بخونم و خلاصه ازم خواستی باهم تلویزیون ببینیم و ساعت 8 گذشته بود که راضی شدی بری با بابا بازی کنی و من هم برم سر کار البته با تاخیر فدای سرت مهم نیست باور کن اگه کار مهم نداشتم خونه می موندم ولی چاره نبود بعد از پایان ساعت کار بابا دنبال من اومد و منو رسوند خونه پدرجون از اونجا بابا کار داشت و از ما خواست خودمون بریم موقع برگشت کلی گریه کردی و می خواستی با بابا بری و مجبور شدیم که سر راه توی یه پارک پیاده شیم تا شما بازی کنی خلاصه کلی بازی کردی و تونستم کمی سرگرمت کنم تاسوار ماشین شی به خونه هم که رسیدیم توی پارکینگ دوچرخه حسین پسر نگهبان ساختمون رو برداشتی منم مجبور شدم ساعت 3 ظهر در بزنم و ازشون اجازه بگیرم کلی هم توی پارکینگ دوچرخه سواری کردی بالاخره بعد از کلی بازی و شیطنت راضی شدی بریم خونه تا رسیدیم ازمن خواستی سی دی بزارم از بخت بد تموم سی دی ها رو امانت داده بودم به همکارم تا برای دخترش رایت کنه مجبور شدم سی دی عروسیمون رو بزارم هم تجدید خاطره بود و هم اینکه کلی نانای کردی و بعدش هم خوابت برد عصر هم که طبق معمول بابا شمارو پارک برد امیدوارم بهت خوش گذشته باشه عزیزم
ولی...
امروز خیلی استرس دارم واکسن 18 ماهگیت رو به امروز موکول کردم تا سه روز خونه باشم و ازت مراقبت کنم خدا به خیر بگذرونه خیلی خیلی می ترسم امیدوارم که همیشه شاد و سلامت باشی ستاره زندگیم