بدون عنوان

پسر عزیزتر از جانم منو ببخش این روزا کمتر برات می نویسم خیلی درگیرم هفته گذشته به نمایشگاه غنچه های شهر رفتیم خیلی بهت خوش گذشت و کلی وسایل فکری و کتاب خریدیم دیگه همه به من غر می زنن آخه اتاقت داره منفجر میشه دلم میخواد همه چی داشته باشی ولی یکی از دوستان منو متقاعد کرد که بیشتر از این دیگه اسرافه و ...

خلاصه بگذریم خداروز بد نده بعد از برگشت از اونجا مریض شدی اسهال شدید کلی ترسیدم دکتر رفتیم و خداروشکر دکتر گفت مهم نیست این ویروسی است که شایع شده و اصلا دارو نداد و مواد غذایی خاص تجویز کرد الان بهتری ولی عزیز دلم خیلی لاغرشدی بازم خداروشکر که مشکل خاصی نبود خیلی دوست دارم گل پسر

مهربونم این روزا شیطون تر از قبل شدی هر کاری رو که فکر می کنی به مذاق من خوش نمیاد اول انجام میدی بعد بدو میایی و منو می بوسی الهی من قربون مهربونیات برم

چه حس زیباییست این حس مادری !

خدایا سپاس می گویم تو را به خاطر این نعمت بزرگ