هامانهامان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

هامان هستی مامان

پرسه در حوالی زندگی

1390/8/23 12:53
نویسنده : مامان رزیتا
467 بازدید
اشتراک گذاری

 

آن بالا كه بودم، فقط سه پيشنهاد بود. اول گفتند زني از اهالي جورجيا همسرم باشد.

خوشگل و پولدار. قرار بود خانه اي در سواحل فلوريدا داشته باشيم.

با يك كوروت كروكي جگري. تنها اشكال اش اين بود كه زنم در چهل و سه سالگي سرطان سينه ميگرفت.

 قبول نكردم. راست اش تحمل اش را نداشتم. بعد موقعيت ديگري پيشنهاد كردند :

پاريس خودم هنرپيشه مي شدم و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشيم. ا

ما وقتي گفتند يكي از آنها نه سالگي در تصادفي كشته ميشود. گفتم حرف اش را هم نزنيد. بعد قرار شد كلوديا زنم باشد. با دو پسر. قرار شد توي محله هاي پايين شهر ناپل زندگي كنيم.

توي دخمه اي عينهو قبر. اما كسي تصادف نكند. كسي سرطان نگيرد. قبول كردم.

حالا كلوديا- همين كه كنارم ايستاده است - مدام مي گويد خانه نور كافي ندارد، بچه ها كفش و لباس ندارند، يخچال خالي است.

اما من اهميتي نميدهم. مي دانم اوضاع مي توانست بدتر از اين هم باشد. با سرطان و تصادف.

كلوديا اما اين چيزها را نمي داند. بچه ها هم نميدانند.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان یسنا
23 آبان 90 9:47
آخی خیلی قشنگ بود ما همیشه فکر میکنیم که دیگه بدتر از این نمیتونه اتفاق بیفته در صورتی که خدا بهترین حالت ممکن رو برامون در نظر میگیره که به اندازه صبرمونه!!!!
مامانه میکاییل
24 آبان 90 7:19
واقعیته زندگی همینه که همیشه باید به این فکر بود که چیزای بدتر هم هست خدا کنه اونا هیچ وقت سراغه آدم نیاد خیلی قشنگ بود من دیشب این داستان رو برای همسرم نقل کردم از قوله شما
مامان شینا
24 آبان 90 13:07
عیدتون مبارک مطلب جالب بود لذت بردم پسملی چطوره؟
مامان امیرمسعود
25 آبان 90 11:44
کاملاً درسته ممکن بود اتفاقای بدتر می افتاد ...
مامان ماهان
28 آبان 90 17:08
مطلب جالبی بود عزیزم