روزشمار2
یاد آن شب که تو را دیدم و گفت دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه نگهی تشنه و دیوانۀ عشق
احساسی وصف ناپذیر تمام وجودم را دربر می گیرد هنگامیکه فقط فکر حضور یک همسفر آسمانی در کنارم، از ذهن می گذرد. اینکه تا دیروز بر زمین قدم زنی و از فردا همین زمین به لطف حضور رویایی یک فرشته، دیگر تاب تحمل قدم هایت را نداشته باشد، شوری در دل برپا می کند.
آری صحبت از احساس ناب و بی همتای قلبت، دو بالی به وسعت عشق به من بخشیده تا مرا توان پرواز در اوج آسمان دلت را که نسیم صداقت در آن گونه ها و صورت را به آرامی نوازش می کند، باشد. سخن از آسمانی ست که چیزی جز عطر عشق در آن نیست، چیزی جز یک احساس بکر و آرام در آن جای ندارد. و امروز من به این همراهی می بالم. اینکه تو هستی، من هستم و دریایی بیکران از عاشقانه های همیشه صادق پیش روی ماست.
ای تو که در اوج ملکوتی آسمان، جای پایت راه و نماست. خداوند تو را از آسمان برای زیبا کردن زندگی و اثبات حاکمیت مطلق عشق بر سرزمین دل من فرستاد. تمامش با گرمی نوازش دستان مهربانت سبز خواهد شد. این نعمت خداست در راه سفرهای این کره خاکی برای من تا با شادی و طروات در این لحظات، بی وقفه در سکوتی مملو از عاطفه فریاد می زنم:
ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن
نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن پیش باز عشق، آئین کبوتر داشتن
هفت روز دیگر به تولد گل پسرم مونده خدایا به خاطر این نعمت سپاس