هامانهامان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

هامان هستی مامان

برام هیچ حسی شبیه تو نیست

"هامان جانم" برام هیچ حسی شبیه تو نیست.. کنار تو درگیر آرامشم همین از تمام جهان کافیه.. همین که کنارت نفس میکشم برام هیچ حسی شبیه تو نیست.. تو پایان هر جستجوی منی تماشای تو عین آرامشه.. تو زیباترین آرزوی منی ...
2 آذر 1390

چیزها برای استفاده كردن هستند و انسان ها برای دوست داشتن

مرد درحال تمیز كردن اتومبیل تازه خود بود كه متوجه شد پسر 4 ساله اش تكه سنگی برداشته و بر وری ماشین خط می اندازد . مرد با عصبانیت دست كودك را گرفت و چندین مرتبه ضربات محكمی بر دستان كودك زد بدون اینكه متوجه آچاری كه در دستش بود شود در بیمارستان كودك به دلیل شكستگی های فراوان انگشتان دست خود را از دست داد . وقتی كودك پدرخود را دید با چشمانی آكنده از درد از او پرسید : پدر انگشتان من كی دوباره رشد می كنند ؟ مرد بسیار عاجز و ناتوان شده بود و نمی توانست سخنی بگوید ، به سمت ماشین خود بازگشت و شروع كرد به لگد مال كردن ماشین .. و با این عمل كل ماشین را از بین برد و ناگهان چشمش به خراشیدگی كه كودك ایجاد كرده بود خورد كه نوشته بود...
1 آذر 1390

مهد کودک

  در مهد کودکهای ایران 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره گرگه و .... ادامه بازی. بچه ها هم همدیگر رو  هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن.   با این بازی ما از بچگی به کودکان خود آموزش میدیم که هرکی باید به فکر خودش باشه. در مهد کودکهای ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یکی روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میکنن و همدیگر رو طوری بغل میکنن که  کل تیم  10 نفره  روی 9 تا صندلی جا بشن و کسی بی صندلی نمونه. بعد 10 نفر روی 8 صندلی، بعد 10 نفر روی 7 صندلی و  همینطور تا آخر. با این با...
1 آذر 1390

کاش بچه بودیم

بچه ها به ۵ دلیل دوست داشتنی هستند: گریه می کنند چون گریه کلیدبهشته. قهرکه می کنند زودآشتی می کنند چون کینه ندارند. چیزی که می سازند زود خراب می کنند چون به دنیادلبستگی ندارند. باخاک بازی می کنند چون تکبر ندارند. خوراکی که دارند زود می خورند و برای فردا نگه نمی دارند چون                                                    ...
1 آذر 1390

پرسه در حوالی زندگی

  آن بالا كه بودم، فقط سه پيشنهاد بود. اول گفتند زني از اهالي جورجيا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانه اي در سواحل فلوريدا داشته باشيم. ب ا يك كوروت كروكي جگري. تنها اشكال اش اين بود كه زنم در چهل و سه سالگي سرطان سينه ميگرفت.  قبول نكردم. راست اش تحمل اش را نداشتم. ب عد موقعيت ديگري پيشنهاد كردند : پاريس خودم هنرپيشه مي شدم و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشيم. ا ما وقتي گفتند يكي از آنها نه سالگي در تصادفي كشته ميشود. گفتم حرف اش را هم نزنيد. بعد قرار شد كلوديا زنم باشد. با دو پسر. قرار شد توي محله هاي پايين شهر ناپل زندگي كنيم. ت ...
23 آبان 1390

روز شما

عيد کمال دين , سالروز اتمام نعمت و هنگامه اعلان وصايت و ولايت  امير المومنين (ع) برپسر گلم و همسر عزیزم مبارک عزیزانم هر روزتون عید باشه فردا روز شما مردان بزرگ زندگیمه امیدوارم در زندگی راه "علی" را در پیش گیرید ...
23 آبان 1390

مکالمه

مامان: عزیز مامان کیه؟ هامان: من من من مامان:هومن کیه؟ هامان: هومه دادا (به پسرخاله هومن میگه هومن داداش) مامان: هامان چی میخوره؟ هامان: شی (شیر) مامان: کلاغه میگه؟ هامان :غا غا   مامان: هاپو میگه؟ هامان: هاو هاو مامان: پیشی میگه؟ هامان: پیش میو مامان: گاوه میگه؟ هامان: مو مو شیرینی کلامت روح بخش زندگی من است عزیز دلم   ...
22 آبان 1390

به یاد مدرسه

خاطرات كودكي زيباترند يادگاران كهن مانا ترند درسهاي سال اول ساده بود آب را بابا ... به سارا داده بود درس پند آموز روباه وکلاغ روبه مكارو دزد دشت وباغ روز مهماني كوكب خانم است سفره پر از بوي نان گندم است كاكلي گنجشككي با هوش بود فيل ناداني برايش موش بود با وجود سوز وسرماي شديد ريز علي پيراهن از تن ميدريد تا درون نيمكت جا ميشديم ما پرازتصميم كبري ميشديم پاك كن هايي زپاكي داشتيم يك تراش سرخ لاكي داشتيم كيفمان چفتي به رنگ زرد داشت دوشمان از حلقه هايش درد داشت گرمي دستان ما از آه بود برگ دفترها به رنگ كاه ...
21 آبان 1390

عید مبارک

هان! اي مردمان! علي را برتر بدانيد، که او برترين انسان از زن و مرد بعد از من است... هرکه با او بستيزد و بر ولايتش گردن ننهد نفرين و خشم من بر او باد. (خطبه ي غديريه) عید غدیر خم پیشاپیش مبارک ...
21 آبان 1390

روز به یاد ماندنی

هامان جان 19 آبان یعنی پنجشنبه گذشته سالگرد ازدواج من و بابا بود روز به یادماندنی که لحظه لحظه اون برام خاطره است نه اینکه فقط روز ازدواجمون بود بلکه اتفاقات زیادی به دنبال داشت که شروع یک سری مسائل در زندگی من و بابا بود الان چندین ساله میگذره ولی لحظات جلوی چشمام رژه میرن حالا بگذریم زوده انشاالله وقتی تونستی خوب و بد رو از هم تمیز بدی همه چی رو برات تعریف می کنم خلاصه روز پنجشنبه یه جشن سه نفره گرفتیم و طبق معمول یه کادوی خیلی خوب گرفتم شماهم که تا یه چیز تازه دست من می بینی می خوای همیشه به خواسته هات جواب مثبت میدم ولی اینبار دلم نیومد مجبور شدم سرت رو به چیزای دیگه گرم کنم روز بسیار خوب و زیبایی بود عزیزم و فهمیدم بعد از سالها...
21 آبان 1390