هامانهامان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

هامان هستی مامان

آرزو

  هامان عزیز آرزویی بکن ... گوشهای خدا پر از آرزوست و دستهایش پر از معجزه آرزویی بکن ... شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد .   هر چه آرزوی خوبه مال تو ... ...
7 اسفند 1390

تشکر از دوستان

    دعایت میکنم هر شب نمیدانم چه میخواهی ! از او خواهم برای تو در این شب ها : هر آنچه در دلت خواهی     دوستان من مثل گندمند بعنی یک دنیا برکت و نعمت نبودنشان قحطی و گرسنگی است و من چه خوشبختم که زردی خوشه های گندم در اطرافم موج میزند مهربانی ات را قدر میدانم و آنرا در سیلوی جان نگهداری خواهم کرد باسلامی دوباره خدمت تمامی دوستان عزیز و مهربانم که این مدت با نظراتشون منو امیدوار کردند و فضایی پر از مهر رو برام فراهم کردند از اینکه نتونستم به تک تک پیامها جواب بدم شرمنده ام این مدت با ...
7 اسفند 1390

تولد وبلاگ

بنام او که اول و آخر هر چه است ، که هست  آیا می دانید ١٠/ ١١ / ١٣٨٩ نخستین پست "هامان هستی مامان"  ثبت شد به مناسبت سال روز تولد وبلاگ حرف کوتاهی می زنم  در مورد حرفهایی که با وجود گذشت یک سال از به قلم آمدن شان ، حقیقت نهفته در واژگان شان حتی اندکی رنگ نباخته !!     امروز این وبلاگ ١ سالش تموم شد و وارد ٢سالگی شد! یادش بخیر ...شاید فکرشم نمی‌کردم این حضور مستمر رو...! هامانم شايد تولد اين صفحه ي الكترونيكي كه ارتعاشات قلب من را مي نگارد ، به همان روزی برمی گردد كه من در انتظار دستي ب...
11 بهمن 1390

آرزوهایم

  "هامان عزیزم"     "آرزوي خورشيد کافي براي تو مي‌کنم که افکارت را روشن نگاه دارد بدون توجه  به اينکه روز چقدر تيره است.     آرزوي باران کافي براي تو مي‌کنم که زيبايي بيشتري به روز آفتابيت بدهد .   آرزوي شادي کافي براي تو مي‌کنم که روحت را زنده و ابدي نگاه دارد .   آرزوي رنج کافي براي تو مي‌کنم که کوچکترين خوشي‌ها به بزرگترينها تبديل شوند .   آرزوي بدست آوردن کافي براي تو مي‌کنم که با هرچه مي‌خواهي راضي باشي .   ...
11 بهمن 1390

بدون عنوان

  از کسانی که از من متنفرند سپاس، آنها مرا قویتر می کنند از کسانی که مرا دوست دارند ممنونم، آنان قلب مرا بزرگتر می کنند از کسانی که مرا ترک می کنند متشکرم، آنان به من می آموزند هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست و از کسانی که با من می مانند سپاسگزارم، آنان به من معنای دوست را نشان می دهند ...
3 بهمن 1390

اول بهمن 1390

  هامان جونم امروز صبح از خواب بیدارشدم دیدم برف اومده  و خدای مهربون حالا به روشی متفاوت لطفشو در حق ما تموم کرده تصمیم گرفتم از این نعمت نهایت استفاده رو ببرم و سرکار نرم و پیشت بمونم با هم رفتیم برف بازی و کلی بهمون خوش گذشت از اینکه در کنارمی خدا رو سپاس میگم ...
1 بهمن 1390

زمستون

هواسرده ، زمستونه ، زمستون دل این باغچه ها خونه ، زمستون نگاهش کن ، تو گوش کوچه باغا سرود درد می خونه ، زمستون تموم ثروت ودار وندارش تگرگه ، برفه ، بارونه ، زمستون چه غم از سردی و نامهربونی خودش هم خوب می دونه ، زمستون بساطش تا همیشه موندنی نیست فقط یک فصل مهمونه ، زمستون   هامان عزیزم هیچ وقت دوست ندارم از ناراحتی هام برات بنویسم ولی میخوام بدونی که آدمای دور و برمون خیلی اوقات با زبون تلخشون دلمون رو شکستند و مارو آزار دادند اینها همه ...     ...
30 دی 1390

بیست و دوماهگی

                                                            پیش از تو پیش از تو آبی آرام اجازه جاری شدن را نداشت شقایق عاشق بود و اجازه دوست داشتن را نداشت آسمان غمگین بود و چاره ای جز گریستن نداشت پیش از تو قلبها بی ستاره بود و تنها.... غروب بی افق بود و سپیده دم بی نور.... فاصله ها مبهم بود و رویاها حقیقتی تلخ... عشق احساسی ...
26 دی 1390