هامانهامان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

هامان هستی مامان

آمدن بهارمبارک

بوى بهار می‌آید، بوى نوروزى پرشکوفه،  هواى تازه ی این روزها و جوانه‌هاى روییده بر شاخه‌ها گواه رسیدن بهار است . بهار در ترانه ،احساس قصّه ی ماندگاریست،   تولدیست در سرای زیبای عاطفه و شعریست در سایه ی روشن مهر .   می توان نبض امید را در سرزمین شکفتن احساس کرد و گل واژه ی ایام را در گذر گاه خاطرات به یاد آورد . بهار نغمه ی موزون باران است ,  جرعه ای از ترنّم آبی عشق , روحی است که دل را در ساحل حضور به خلوت می آراید .  نسیم مهر در کوچه های محبّت نوید عشق می دهد  و آهنگ نفس های بهار , ...
27 اسفند 1390

سلام بر تو ای بهار

                سلام بر تو ای بهار، ای بهار مهربان، ای  بهار خوش زبان...               سلام بر صفای کوهسارانت،                سلام بر نوای جویبارانت.               ای بهار مهربان، ای قصیده جهان، با شکوفه همزمان.               با من همچو باد ناز، بر کویر دل بتاز....
24 اسفند 1390

بهار در راه است

زمستان برای ماهی کوچولوی تُنگ دل من به چشم برهم زدنی میگذرد سومین بهار زندگی هامان عزیزم همراه با بهار طبیعت در راه است.         از روزهای سرد و ساکت زمستانی، از روزهای تنهایی و در خود اندیشیدن به روزهای پرنشاط و سرسبز بهاری، به روزهای باور توانایی و عمل به اندیشه‌ها می‌رسیم. اینک کوله بار آموخته‌های خود را برداشته و به سوی نور حرکت می‌کنیم. بهار در راه است، زمان نشستن و تعمق در خویش گذشته است، زمان رفتن است. به یاد داشته باش بدون حرکت از معبر زمستان نمی‌توان گذشت. ...
23 اسفند 1390

روزشمار2

یاد آن شب که تو را دیدم و گفت                  دل من با دلت افسانه عشق چشم من دید در آن چشم سیاه                    نگهی تشنه و دیوانۀ عشق      احساسی وصف ناپذیر تمام وجودم را دربر می گیرد هنگامیکه فقط فکر حضور یک همسفر آسمانی در کنارم، از ذهن می گذرد. اینکه تا دیروز بر زمین قدم زنی و از فردا همین زمین به لطف حضور رویایی یک فرشته، دیگر تاب تحمل قدم هایت را نداشته باشد، شوری در دل برپا می کند.   ...
19 اسفند 1390

روز شمار1

قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب توست با شکوه ترین روز دنیا تولد توست پس برایمان بمان و بدان که عاشقانه دوستت داریم. در ٢٦اسفند ١٣٨٨ دنيا صداي گريه کودکي را شنيد که امروز تنها بهانه براي خنديدن ما است . . . اینروز را با هم لبخند ميزنيم ...  دقیقاً ١٠روز دیگرسالروزتولد یگانه پسردلبندمون هامان است هامان جان افسانه ها می گویند که خوشبخت ترین انسان روی زمین را می توان سوار بر اسبی تک شاخ یافت با چشمانی بسته! من تورا سوار بر آن اسب دیده ام چشم هایت را باز کن تا باور کنی که بهترینی ...
19 اسفند 1390

گل و سنگ

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود یه کوه بزرگ بود... از همونا که گاهی وقتا از سرشون دود و آتیش بیرون میاد... کوه آتشفشان. توی این کوه یه تیکه سنگ کوچولو بود که همیشه فکر می کرد خیلی خیلی تنهاس و هیچ دوستی نداره... با سنگهای بزرگ و گنده ی کوه نمی تونست دوست بشه آخه از اونا می ترسید. پایین کوه تو یه جای بزرگ و سبز، دو تا گل بودن که خیلی همدیگه رو دوست داشتن و صمیمی بودن... اونا همیشه با هم بازی می کردن، بازی های قشنگ قشنگ... مواظب همدیگه بودن، وقت خواب برای هم لالایی می خوندن و خیلی خوشحال بودن که پیش همدیگه هستن تا اینکه یه شب تاریک... یه شب تاریک، باد خیلی قوی و زورداری اومد و ساقه ی یکی از گلها رو شکست! گ...
14 اسفند 1390